جدول جو
جدول جو

معنی کند کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کند کردن
(دَ خوَرْ / خُرْ دَ)
سست و ناتوان کردن. از کار انداختن:
تا آن جوان تیز و قوی را چو جادوان
این چرخ تیزگرد چنین کرد کند و پیر.
ناصرخسرو.
، تیزی و حدّت چیزی را کاستن. برندگی چیزی را از بین بردن: بدین سبب است که سرکه دندان کند کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ترشی های چرخ ناشیرین
کند کرده است تیز دندانم.
روحی ولوالجی.
تواضع کن ای دوست با خصم تند
که نرمی کند تیغ برنده کند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
کند کردن
بطی کردن آهسته کردن، سست کردن، نابرا کردن: تاب تیغ آبدار او ناب ذئاب احداث را کند میکرد
فرهنگ لغت هوشیار
کند کردن
لإبطاءٌ
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به عربی
کند کردن
Slow
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کند کردن
ralentir
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کند کردن
memperlambat
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کند کردن
rallentare
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کند کردن
desacelerar
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کند کردن
verlangsamen
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
کند کردن
spowolnić
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
کند کردن
замедлять
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به روسی
کند کردن
сповільнювати
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کند کردن
ralentizar
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کند کردن
धीमा करना
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به هندی
کند کردن
vertragen
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
کند کردن
늦추다
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
کند کردن
آہستہ کرنا
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به اردو
کند کردن
ধীর করা
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
کند کردن
ชะลอ
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
کند کردن
kuchelewesha
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کند کردن
遅くする
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کند کردن
放慢
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به چینی
کند کردن
להאט
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به عبری
کند کردن
yavaşlatmak
تصویری از کند کردن
تصویر کند کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بند کردن
تصویر بند کردن
در بند کردن، چسباندن، چیزی را به چیز دیگر آویزان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ کَ دَ)
سستی کردن. کاهلی کردن. تنبلی کردن:
کندی مکن بکن چو خردمندان
صفرای جهل را به خرد تسکین.
ناصرخسرو.
ور خاطرم به جایی کندی کند
او را به دست فکرت سوهان کنم.
ناصرخسرو (دیوان ص 304).
بدین مهلت که دادستت مشو از فکر او ایمن
بترس از آتش تیزش مکن در طاعتش کندی.
ناصرخسرو.
دگر ره بانگ زد بر خود به تندی
که با دولت نشاید کرد کندی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ ذَ دَ)
درهم کشیدن. فراهم آوردن. چین آوردن: قطب بین عینیه، غند کرد در میان دو چشمش. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ جُ تَ)
برآغالانیدن کسی: آغالش، تند کردن دو تن بر یکدیگر. (فرهنگ اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، سریع کردن در رفتارو حرکت، زبان گز کردن غذا با افزودن ادویه و جز آن. رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
اسیر کردن. در بند کردن. (فرهنگ فارسی معین). محکم گرفتن و اسیر کردن. (غیاث). زندان و حبس کردن:
چو آید بدان مرز بندش کنید
دل شادمان پرگزندش کنید.
فردوسی.
سخنها بر این گونه پیوند کن
و گر پند نپذیردش بندکن.
فردوسی.
و بخط خود منشوری دادش بولایت تا علی را بگیرد ناگاه و بند کند و انصاف رعایای خراسان از وی بازستاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428). و احمد ارسلان را فرمود تا آنجا بند کردند و سوی غزنین بردند. (تاریخ بیهقی).
در این پیدا و نزدیکت ببین آن دور پنهان را
که بند ازبهر اینت کرد یزدان اندر این زندان.
ناصرخسرو.
از عمامه کمند کردندش
درکشیدند و بند کردندش.
نظامی.
ناصحان را دست بست و بند کرد
ظلم را پیوند در پیوند کرد.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از گند کردن
تصویر گند کردن
بوی بد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
(کشتی) داوی است از کشتی و آن پای خود را در پای حریف بند کرده زور بر سینه حریف آوردن است: خصم را کنده چو کردی زغمش فارغ ساز، دست را بر شکمش بند و بدورش انداز، (گل کشتی)، کنده بر پای مجرم و متهم و غیره نهادن: مشارالیه بمیانه گرایلی رفته: علی خان را کنده و دو شاخه کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندی کردن
تصویر کندی کردن
سستی کردن، کاهلی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غند کردن
تصویر غند کردن
فراهم کردن درهم کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند کردن
تصویر بند کردن
اسیر کردن، دربند کردن، چسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند کردن
تصویر بند کردن
((بَ کَ دَ))
اسیر کردن، محکم گرفتن، محکم کردن
فرهنگ فارسی معین